دوستت دارم...
يكشنبه, ۳۱ خرداد ۱۳۹۴، ۱۰:۳۵ ق.ظ
کجایِ قصه
نگفته ام دوستت دارم ؟؟
بگذار فکر کنم ...
هیچ کجا انگار !
تا یادم می آید
بهانه هایم هم پر بود از فریاد
فریادِ اینکه
دیــــــــــوانه ! من دیوانه ی توام ..
اما ببخش مرا!
انگار همچون کودکی نوزاد بوده ام
که هرچه تقلا می کند
کسی نمی فهمد
که شیر نمی خواهد..
که گرمایِ تنِ مادر می خواهد..
.
اما ..
حالا می نویسم
بارها بخوان
بلند بخوان
دیــــــــــــــوانه
دوستت دارم .
نگفته ام دوستت دارم ؟؟
بگذار فکر کنم ...
هیچ کجا انگار !
تا یادم می آید
بهانه هایم هم پر بود از فریاد
فریادِ اینکه
دیــــــــــوانه ! من دیوانه ی توام ..
اما ببخش مرا!
انگار همچون کودکی نوزاد بوده ام
که هرچه تقلا می کند
کسی نمی فهمد
که شیر نمی خواهد..
که گرمایِ تنِ مادر می خواهد..
.
اما ..
حالا می نویسم
بارها بخوان
بلند بخوان
دیــــــــــــــوانه
دوستت دارم .
۹۴/۰۳/۳۱